مریم شیعه | شهرآرانیوز؛ اطرافیانش او را با نظم و انضباط میشناسند. مادرش میگوید این نظم و انضباط را از روزهای کودکی دارد. وقتی که پسربچهای دقیق و باحوصله بود و وظایفش را بهخوبی میشناخت. بعدها روحیه فداکاری و رزمندگی هم به او اضافه میشود. زمانی که عراق در آخرین روزهای تابستان۱۳۵۹ اعلان جنگ میکند و به خاک کشور یورش میآورد، مهدی بهصورت داوطلبانه راهی جبههها میشود.
سن و سال چندانی ندارد. در آن دوران، جوان و باانگیزه است. روحیه جهادی دارد و نگاهش فراتر از همسنوسالهایش است. بهسرعت در واحدهای عملیاتی، مسئولیتهای کلیدی به او محول میشود و تنها در عرض چندماه، در برنامهریزی عملیات مهمی، چون والفجر، کربلا و بیتالمقدس نقشآفرینی میکند. نگاه راهبردی او تحسینبرانگیز است.
میتواند در موقعیتهای بحرانی، راه پیشروی را پیدا کند و همرزمانش درباره او میگویند که در سختترین شرایط هم، با دقت نیروها را سامان میدهد. دفاع از وطن را در ساختن شبکهای از اعتماد، شجاعت و بینش عمیق نسبت به سرنوشت کشور میبیند. همین تجربههای ارزشمند است که او را در ساختار دفاعی کشور، از سایر نیروهای حاضر به خدمت متمایز میکند. او فرماندهای میداندیده و متعهد است که زندگیاش را وقف دفاع از مرزهای کشور میکند.
او همواره بر اهمیت هماهنگی میان نیروهای مسلح تأکید دارد و معتقد است دفاع امروز، فقط اتکا به قدرت موشکی نیست، بلکه نیازمند نوعی راهبرد ترکیبی است که توان اطلاعاتی، امنیتی، مرزی و حتی جنگشناختی را پوشش میدهد. از نگاه او، نبرد امروز، عرصهای چندبعدی است که اگر پلانی هوشمندانه و چابک نداشته باشیم، توان بازدارندهمان آسیب میبیند.
برای چند سالی، یکی از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران استان خراسان است. بعد در سالهای۱۳۸۴ تا ۱۳۹۱ بهعنوان جانشین قرارگاه ثارا... فعالیت میکند. از سال۱۳۹۰ تا ۱۳۹۵ معاون عملیات سپاه پاسداران میشود و از شهریور۱۳۹۵ به بعد، معاون عملیات رئیس ستاد کل نیروهای مسلح است.
مسئولیت هماهنگی میان نیروهای نظامی، انتظامی و امنیتی را دارد. او با اشراف بر ساختارهای ترکیبی دفاع، برای تقویت توان بازدارنده ملی تلاش میکند. مرزهای کشور برای او فقط خطوط جغرافیایی نیستند، بلکه مرز، اقتدار ایران است و توجه ویژهای به آنها دارد. نگاهش به آینده است و هدفهایش هیچگاه او را از درک شرایط واقعی بازنمیدارد.
سحرگاه بیستوسوم خرداد۱۴۰۴ بود که فاجعه در گوشهوکنار تهران رخ داد. نگاههای خیره مردم، از پشت پنجرههای بسته به کوچههایی دوخته شد که کسی از آنها گذر نمیکرد. صبحی که با صدای انفجار و تصویر دود و آتش آغاز شود، نبض روز را از تپش میاندازد. وقتی که خانه سردار مهدی ربانی هدف قرار گرفت، او به همراه همسر و فرزندش آنجا بود. همسایهها سراسیمه از خانه بیرون ریختند و در محاصره چشمان ناباورشان، آتش از هر طرف خانه زبانه میکشید.
در و دیوار این خانه روی هم آوار شده بود و هیچکس نمیدانست که چه اتفاقی در حال رخ دادن است. سردار ربانی از فرماندهان گمنام هشت سال دفاع مقدس بود. او کسی بود که در جنگهای نامنظم دوشادوش چمران مبارزه کرد. شخصیتی متواضع داشت و کمتر نامش در محافل مختلف تکرار میشد. وقتی هم رفت، رسانهها چیز زیادی درباره او نمیدانستند. پس از ساعتهای طولانی جستوجو تنها بخشهایی از پیکر این شهید و خانوادهاش شناسایی شد.
او در سکوت زندگی کرد و بدون هیاهو رفت. سردار در بهشت زهرا (س) تشییع و به همراه خانوادهاش به خاک سپرده شد وقتی که مظلومیتش، قلب هر آزاداندیشی را به درد آورد. او فرماندهای بود که نه در میدان نبرد، بلکه در حریم امن خانه قربانی ترور نفرتانگیز و ایدئولوژی شرمآور غاصبان صهیونیست شد.